عملیات والفجر 3 تمام شده بود، قبل از ورودی شهر مهران در بالای یکی از تپه ها سنگر ما بود و من با علی بختیاری نشسته بودیم که صدایی شنیدیم که می گفت :کسی به طرف ما می آید . علی داد زد شلیک نکنید زنده اونو بگیریم . ولی با این حال شلیک شد و سرباز عراقی فرار کرد و علی از سنگر بیرون پرید و دنبال عراقی رفت تا نزدیکی غروب خبری از علی نبود که بالاخره مجددا صدایی آمد که می گفت: یکی داره به طرف ما می آد. به بچه ها اعلام کردیم که چنانچه علی باشه به طرف شلیک نکنند.وقتی به ما رسید دیدم که یک گونی بزرگ در کولش هست با شوخی به من گفت بیا این را از من بگیر که خیلی سنیگن است. از او گرفتم داخل گونی نگاه کردم دیدم که کنسرو تن ماهی است . گفتم کجا بودی ؟ با لحنی آرام گفت: نتونستم اون عراقی را بگیرم و به بچه ها کادو بدم گفتم دست خالی پیش شما نیام لذا داخل یکی از سنگرهای عراقی رفتم و این کنسروها را برای شما آوردم !( به نقل از حسین کسایی نژاد)نام : علی نام خانوادگی : بختیارینام پدر : جبارشغل : کارگرتاریخ تولد : 3/4/1342سن : 23 سالمحل شهادت : شلمچهتاریخ شهادت : 26/10/65عملیات کربلای 5برچسبها: علی بختیاری بخوانید, ...ادامه مطلب
به همراه چند نفر از همرزمان؛ در ورودی یک سنگر استراحت عراقی با چراغ قوه داخل سنگر را نگاه کردیم چند نفر در سنگر خوابیده بودند این در حالی بود که بر اثر سر و صدای ناشی از تیراندازی ها و انفجار خمپاره خیلی از نیروهای دشمن پا به فرار گذاشته بودند.با اسلحه کلاشینکف داخل سنگر را پاکسازی نموده و برای هدف بعدی حرکت کردیم.دستور این بود که شب هنگام و در حالت حمله اسیر گرفتن معنا ندارد. هوا کم کم داشت روشن می شد لذا در داخل آشیانه (سنگر) تانک نماز خود را خواندیم و منتظر ماندیم تا هوا کاملا روشن شود. از سنگر بیرون آمده و از شیاری که بصورت پرتگاهی بود به پایین حرکت نمودیم همین که به پایین رسیدیم حدود 8 نفر از عراقیها را دیدیم که ظاهرا منتظر بودن تا تسلیم نیروهای ایرانی شوند بعدا متوجه شدیم که این افراد از خمپاره انداز و از واحد ادوات عراقیها بودند. یکی از همراهان ما این افراد اسیر را به عقبه نیروهای ایرانی برد.همینطور جلو رفتیم که در چند صد متری ما در سنگری عراقیها مقاومت می کردند که با شلیک آرپی جی آن سنگر را منهدم و افراد داخل سنگر نیز به هلاکت رسیدند.باز جلوتر سیم خاردار بود که عراقیها در جلوتر از سیم خاردار بصورت سینه خیز در حال فرار بودند؛ رزمندگان اسلام از هر طرف آنان را زیر آتش گرفتند. عراقی ها یکدفعه از زمین بلند شدند تا فرار کنند که به آنان مهلت داده نشد و رزمنده ها همگی را به هلاکت رساندند.به پیشروی ادامه دادم به چند سنگر عراقی رسیدم از پشت سنگری رد می شدم که یک عراقی خودش را لابلای سنگری قایم کرده بود متوجه شدم اسلحه من فشنگ ندارد لذا تصمیم گرفتن با اسلحه بدون فشنگ او را بترسانم و او را از لای سنگر بیرون آورم. نیروی عراقی وقتی «توپ و تَش, ...ادامه مطلب
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب خاطرات امیر سرتیپ بازنشسته سیاوش جوادیان، فرمانده اسبق قرارگاه عملیاتی آجا در غرب كشور از حضور رهبر انقلاب در مناطق عملیاتی غرب كشور را منتشر کرد:منطقهی غرب كشور ما نزدیكترین نقطهی ایران به بغداد است و از طریق این منطقه و شهرهای قصر شیرین و مهران، راه دسترسی به بغداد بهخوبی وجود دارد. صدام هم خوب میدانست كه ما توانایی داریم كه آنچنان بغداد را مورد تهدید قرار دهیم كه سرنوشت جنگ را عوض كنیم. بر همین اساس ارتش صدام قدرت پدافند مستحكمی را شكل داده بود و نیروهای بسیاری را سازماندهی كرده بود و در هجوم سراسری كه به منطقهی غرب كشور داشت ارتفاعات و نقاط استراتژیك را تصرف كرد. در واقع اهمیت این منطقه از لحاظ تأمین امنیت كشور و از طرف دیگر حضور نیروهای صدام و منافقین بهخوبی مشهود بود.حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع در تاریخ 7/2/1360 برای بازدید از مناطق عملیاتی غرب به سنندج آمدند. بنده آن زمان مسئول عملیات لشكر 28 سنندج بودم. از آنجا به همراه ایشان عازم مریوان شدیم. به دلیل شرایط خاص منطقه شبها حركت نمیكردیم. در طول روز هم در بین مریوان و سنندج پایگاههایی تأسیس شده بود و افرادی عهدهدار حفظ امنیت در نقاط كور مسیر بودند. در بین راه با حضرت آقا دربارهی حفظ امنیت مسیر گفتوگو میكردیم كه ایشان پیشنهاد دادند در یكی از نقاطی كه احتمال كمین دشمن وجود داشت، پایگاه ایجاد كنیم. ما هم دستور ایشان را اجرا كردیم. البته بعدها دقت ایشان در این مورد بهخوبی برای ما روشن شد، چرا كه ما قبلاً هم از آن نقطه آسیب دیده بودیم و با تأسیس پایگاه در آن نقطه شرایط امنیت بهخوبی فراهم شد.در زمانی كه, ...ادامه مطلب
مجتبی در اوایل سال ۶۳ به جبهه رفت. به خاطر سن کمش مخالف حضورش در جبهه بودم ولی روح بیقرار مجتبی طاقت ماندن نداشت. عشق و علاقهاش..., ...ادامه مطلب
حضور در جبهه در آن موقعیت زمانی بر همه چیز برای شهید عزیزمان ترجیح داشت در آخرین باری که عازم جبهه بود حالت دیگری داشت انگار ... , ...ادامه مطلب
بعنوان معلم پرورشی و قرآن مدرسه ماه به تربیت بچه ها اهمیت فراوانی می داد و با جذابیت خودش توانسته بود افراد..., ...ادامه مطلب
ما در مهدی شهر بر بسته یا کارتن حاوی کمک های مردمی، برچسب « اهدایی مردم مهدی شهر» را نصب می کردیم زمانی که آیت الله مشکینی امام جمعه قم از جبهه های نبرد بازدید کرده بود کمک های..., ...ادامه مطلب
برخی از رزمندگان برای شرکت در عملیات لحظه شماری می کردند و حضور در خط مقدم و در پادگان ها را نمی پسندیدند برخی از آنان وقتی ..., ...ادامه مطلب
از روحیات رزمنده ها اینگونه بود که علاوه بر جان از مال خود هم می گذشتند این موضوع از خصلت های یک مومن واقعی است .مسئولین نظام ... , ...ادامه مطلب
مومن زمان شناس است ؛ مادر شهید سراج می گفت : شهید علی احترام زیادی به پدر و مادر داشت و اگر حرفی می زد که فکر می کرد باعث ناراحتی ... , ...ادامه مطلب
چند مرتبه عازم جبهه ها شد ، نمی دانم در وبلاگ آخرین کلمه وبلاگ اعزام کلمه چرا بی خداحافظی پدر و مادر عازم جبهه ها شد ؛ شاید وظیفه اش را در این می دید که باید در جبهه باشد و شاید..., ...ادامه مطلب
جنگ كه شروع شد تصميم گرفت مثل خيلي از نوجوانان آن دوره و زمانه كولهبار خود را ببندد و راهي شود. او رفت اما رفتنش به جبهه باعث نشد درسش را رها كند. چون سنش كم بود ..., ...ادامه مطلب
به علت اينكه مربي پرورشي دانش آموزان بود به آنان محبت داشت و بچه ها نيز به ايشان علاقه داشتند وقتي به بچه كم سن و سالي مي رسيد از وسيله نقليه پياده مي شد و به آنان سلام..., ...ادامه مطلب
هفدهم اردیبهشت ماه 1339 ، در روستای پرور از توابع شهرستان مهدی شهر چشم به جهان گشود. پدرش نعمت الله و مادرش خیرالنسا نام داشت. در حد خواندن و نوشتن..., ...ادامه مطلب
خواهر شهید در خصوص اجازه گرفتن شهید از مادر برای حضور در جبهه را اینگونه شرح می دهد: محمدرضا زمان جنگ در حال گرفتن دیپلم بود یک بار نزد مادرم..., ...ادامه مطلب