محرم در محرم (قسمت دوم)

ساخت وبلاگ

به همراه چند نفر از همرزمان؛ در ورودی یک سنگر استراحت  عراقی با چراغ قوه داخل سنگر را نگاه کردیم چند نفر در سنگر خوابیده بودند این در حالی بود که بر اثر سر و صدای ناشی از تیراندازی ها و انفجار خمپاره خیلی از نیروهای دشمن پا به فرار گذاشته بودند.

با اسلحه کلاشینکف داخل سنگر را پاکسازی نموده و برای هدف بعدی حرکت کردیم.

دستور این بود که شب هنگام و در حالت حمله اسیر گرفتن معنا ندارد.

 

هوا کم کم داشت روشن می شد لذا در داخل آشیانه (سنگر) تانک نماز خود را خواندیم و منتظر ماندیم تا هوا کاملا روشن شود. از سنگر بیرون آمده و از شیاری که بصورت پرتگاهی بود به پایین حرکت نمودیم همین که به پایین رسیدیم حدود 8 نفر از عراقی‌ها را دیدیم که ظاهرا منتظر بودن تا تسلیم نیروهای ایرانی شوند بعدا متوجه شدیم که این افراد از خمپاره انداز و از واحد ادوات     عراقی­ها بودند.

یکی از همراهان ما این افراد اسیر را به عقبه نیروهای ایرانی برد.

همینطور جلو رفتیم که در چند صد متری ما در سنگری عراقی­ها مقاومت می کردند که با شلیک آرپی جی آن سنگر را منهدم و افراد داخل سنگر نیز به هلاکت رسیدند.

باز جلوتر سیم خاردار بود که عراقی­ها در جلوتر از سیم خاردار بصورت سینه خیز در حال فرار بودند؛ رزمندگان اسلام از هر طرف آنان را زیر آتش گرفتند. عراقی ها یکدفعه از زمین بلند شدند تا فرار کنند که به آنان مهلت داده نشد و رزمنده ها همگی را به هلاکت رساندند.

به پیشروی ادامه دادم به چند سنگر عراقی رسیدم از پشت سنگری رد می شدم که یک عراقی خودش را لابلای سنگری قایم کرده بود متوجه شدم اسلحه من فشنگ ندارد لذا تصمیم گرفتن با اسلحه بدون فشنگ او را بترسانم و او را از لای سنگر بیرون آورم. نیروی عراقی وقتی «توپ و تَشَر» مرا دید با ترس و لرز از آن محل بیرون آمد و من او را به چند متر آن طرف تر بردم، جایی که رزمندگان تعدادی از نیروهای عراقی را اسیر گرفته بودند و در حال بازرسی بدنی آنان بودند.

با خود گفتم بروم ببینم که سنگرهای دیگه چه خبر است؟ با یکی از بسیجیان برای پاکسازی سنگری که در جلوی آن حصیری کشیده بود رفتیم و مقابل سنگر در پشت خاکروبه ای موضع گرفتیم؛ از پشت حصیر عراقی ها را می دیدم که در جنب و جوش بودند، یکدفعه بسیجی همراه من سرش را بر زمین گذاشت و من با دست پاچگی او را صدا زدم به ذهنم آمد که او شهید شده است. چاره ندیدم که خودم را به نیروهای دیگری که آنطرف سنگر بودند برسانم و موضوع را به آنها اطلاع دهم .

یکی از بسیجی ها گفت من نارنجک تفنگی دارم الان سنگر عراقی را می زنم. فشنگ گازی که باعث شلیک نارنجک تفنگی می شود در زیر کوله پشتی این برادر بسیجی بود تا خواست گلوله را از کوله بیرون آورد تعدادی از رزمنده ها از سویی دیگر سنگر را محاصره کردند و عراقی ها را از سنگر بیرون کشیدند.

سنگر مذکور سنگر فرماندهی عراقی ها و افراد آن از درجه داران عراقی بودند وارد سنگر شدم نقشه های عملیاتی زیادی داخل سنگر بود .

حدود 10 الی 15 نفر از عراقی های به اسارت گرفته شده را بر عهده یکی از بسیجیان گذاشتیم تا به عقبه خودی منتقل کند بعدها گفته شد.

از جلوی سنگری رد می شدم با یک عراقی زخمی برخورد کردم این عراقی با یک هیکل درشت و چاق بر زمین افتاده بود ران و پایش بر اثر گلوله زخمی شده بود و از درد جراحت ناله و فریاد می کشید و با نشان دادن قرآن کوچک جیبی و «الدخیل الدخیل» گفتن از رزمنده ها استمداد می طلبید. از درد و ناله او چاره را بر مرگ او دیدم.

تیری به سمت او شلیک کردم ولی هنور جان داشت مجددا تیری دیگر ولی باز زنده بود تا 7 بار دیگر شلیک کردم ولی هنوز جان در بدن داشت ، در این حال یکی از برادران بسیجی که آن صحنه را می دید رو به من کرد و گفت : « تو که با قرآن دعوا نداری » رفت و قرآن در دست این عراقی را گرفت همین که قرآن را از او گرفتیم با اولین شلیک کشته شد.

الان وقتی این صحنه را بیاد می آورم با خود می گویم ای کاش با کمک دیگر رزمنده‌ها او را نجات داده و برای مداوا به عقب منتقل می کردیم. خدایا ما را ببخش!

پس از آن رزمنده ها با غنیمت گرفتن اداوات و ماشین های تازه و ماشین جیب مجهز به توپ 106 و ... به همراه سلاح و مهمات و یک دوربین مجهزی که می توانست کیلومتر ها عقبه دشمن را رصد کند به عقبه خودی انتقال دادند و سنگرهای عراقی ها را به آتش کشیدند.

یکی از بسیجی ها وسایل شخصی همچون : ساعت مچی، لباس نظامی و... از عراقی ها به غنیمت گرفته بود که ساعت کاسیو سیاه رنگی سهم من شد.

بهر حال آن شب را در منطقه نماندیم و به گردان دیگری تحویل دادیم. مرحله اول عملیات بدین ترتیب به پایان رسید.

در مرحله دوم عملیات ما پشتییان نیروهای عمل کننده بودیم . نیروهای گردان ما تقریبا نصف شده بودند زیرا تعدادی زخمی و گروهی شهید و عده ای دیگر خسته و ناتوان شده بودند، بهمین خاطر به محلی منتقل شدیم که مرحله اول عملیات را از آنجا شروع کرده بودیم. در آنجا هیچ گلوله ای نمی آمد و آرام بود. خیلی به اذان مغرب نمانده بود که فرمانده محب شاهدین برای ما صحبت کرد و از کمبود نیرو گفت و ادامه داد که باید برای شرکت در مرحله دیگر عملیات آماده شویم ... چنان صحبتی نمود که شور و شوقی در بچه‌ها ایجاد شد و نیروهای خسته، توان دیگری گرفتند و پس از نماز به سمت خط مقدم حرکت کردیم.

از پلی گذشتیم که یکی از همراهان ما می گفت پیش از انجام عملیات، هلیکوپتر نیروهای زخمی را از این طرف رودخانه که 20 متر بیشتر نداشت به آن طرف رودخانه می برد و از آن سو غذا و مهمات می‌آورد.

به محلی رسیدیم که باید عملیات را از آنجا شروع می کردیم. ستون به حرکت در آمد ظاهرا دشمن متوجه عملیات شده بود و منورهای دشمن در آسمان؛ زمین را مثل روز روشن کرده بود و ما هم به سوی دشمن بعثی در حرکت بودیم هدف ما تسلط بر جاده آسفالت بود.

ضمن درگیری با دشمن در کنار جاده آسفالت مستقر شدیم و به تثبیت موضع خود پرداختیم تا اینکه کم کم هوا روشن شد.

یکدفعه متوجه شدیم که تانک هایی در جاده در حال حرکت هستند اول ایرانی یا عراقی بودن آنها معلوم نبود تا اینکه پس از عبور چند تانک؛ عراقی بودن تانک ها و نیروهایش برایمان مسَجّل شد. عده‌ای از عراقی‌ها از ترس در پشت تانک‌ها خود را قایم کرده بودند و چند نفر در برجک تانک نشسته بودند و با تکان دادن دست قصد فریب رزمندگان را داشتند که با عکس‌العمل نیروهای رزمنده  مواجه شدند.

نیروها با سلاح‌های سبک چون کلاشینکف و آرپی جی 7 به سوی آنان شلیک می‌نمودند بنظرم دلیل منهدم نشدن تانک این بود که این تانک ها از نوع تی 72 بود یا بخاطر اینکه سنگرهای ما با جاده فاصله چندانی نداشت گلوله ها به تانک‌ها اثر نمی‌کرد ولی گلوله‌‌های کلاشینکف کار خود را کرد و عراقی‌ها به دست نیروهای اسلام به هلاکت رسیدند. یک جیب فرماندهی عراقی از کنار خیابان آسفالت در حال فرار بود که رزمندگان اسلام مهلت ندادند و با یک گلوله آرپی جی به آتش کشیدند و همه سرنشینان آن به هلاکت رسیدند خوشبختانه به هیچ یک از نیروهای ما در این نقطه آسیبی نرسید. اگر تیربارها و گلوله های تانک بطرف نیروهای ایرانی شلیک می نمود تلفات زیادی می دادیم.

ساعتی از روز گذشته بود و از همین موضع و خطی که تشکیل داده بودیم نیروهای عراقی را مورد حمله قرار دادیم و شاید از محدود موقعیت هایی بود که با چشم خود دیدم از شلیک اسلحه کلاشینکف دشمن زبون به زمین افتاد.

درگیری با دشمن بودیم که خبر آمد فرمانده گردان ما مهدی محب شاهدین زخمی شد. ظاهرا این فرمانده دلاور بر اثر گلوله توپ دشمن مجروح و پس از انتقال به بیمارستان در بین راه به شهادت رسید.

به هر حال تلاش چند ساله این فرمانده عزیز برای دفاع از اسلام و میهن عزیزمان فراموش نخواهد شد. روحش شاد و راهش مستدام باد.

در عملیات محرم' href='/last-search/?q=محرم'>محرم دو تن از رزمندگان مهدی شهری بنام حسن توفیقیان و محمد تقی ساقیان  به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.


موضوعات مرتبط: خاطرات رزمندگان
برچسب‌ها: حسن توفيقيان , محمد تقی ساقیان

شهدای مهدی شهر...
ما را در سایت شهدای مهدی شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shohadaymahdishahro بازدید : 185 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:52